هوده به قلم مهدیه سجده
پارت هشتم :
چشم باز کرد و مابین دستانش هیچ چیز نبود؛ دوباره الناز دستانش را خالی گذاشته بود. نگاهش از رد نور خورشیدِ روی ملحفه سفید تخت، به پنجره نیمه باز رسید. ذهنش هنوز با او بی رحم بود! داشت الناز را تداعی می کرد که پنجره را کامل باز کرده و با نوک موهای خرمای ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
شبنم
00عالی سپاسگزارم